کد مطلب:129798 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

داستان پنهان کردن امام سجاد
ابن سعد می نویسد: علی بن الحسین (ع) گفت: مردی از آنها [1] مرا پنهان كرد و مقدم مرا گرامی داشت و در خدمت من بود. او هرگاه خارج یا داخل می شد گریه می كرد، تا آنكه با خودم گفتم: اگر كسی اهل نیكی و وفاداری باشد، تنها همین مرد است.

تاآنكه منادی ابن زیاد ندا داد: هركس علی بن الحسین را پیدا كند و بیاورد سیصد درهم جایزه دارد!


فرمود: به خدا سوگند آن مرد نزد من آمد ولی گریست و دستم را به گردنم بست و می گفت: می ترسم. آنگاه مرا دست بسته برد و به آنها تحویل داد و سیصد درهم گرفت و من به آن نگاه می كردم! سپس مرا گرفتند و نزد ابن زیاد بردند. پرسید: نامت چیست؟ گفتم: علی بن حسین (ع). گفت: مگر خداوند علی را نكشت؟ گفتم: برادری به نام علی داشتم كه از من بزرگتر بود و مردم او را كشتند! گفت: نه، خدا او را كشت. گفتم: «در هنگام مرگ، خداوند جانها را می گیرد».

در این هنگام ابن زیاد فرمان به قتل امام سجاد (ع) داد، اما زینب فریاد زد: ای پسر زیاد همین اندازه خون كه از ما ریخته ای بس است! تو را به خدا سوگند اگر می خواهی او را بكشی، مرا نیز با او بكش.... [2] .

ما این روایت را - درباره ی ربودن و یا پنهان كردن امام (ع) - به چند دلیل نمی پذیریم:

1 - این روایت، گذشته از مرسل بودنش، گویا تنها ناقل آن ابن سعد است؛ و هیچ مورخی از اهل سنت یا شیعیان نخستین آن را نقل نكرده است. آنچه در كتاب المنتظم یا مرآة الزمان آمده نیز نقل از الطبقات است. مطالب تذكرة الخواص سبط ابن جوزی نیز از همان كتاب نقل شده است.

2 - امام سجاد (ع) سالار قافله بود و بدون شك از سوی نگهبانان ابن زیاد به شدت محافظت می شد و به خاطر اهمیتی كه داشت، لحظه ای از چشم آنان دور نبود. بنابراین با عقل درست نمی آید كه كسی توانسته باشد به این آسانی ایشان را بگیرد و از قافله پنهان كند.

3 - وانگهی امام سجاد (ع) چشم به هم زدنی از دید بانوان بنی هاشم دور نبود. زیرا وی باقیمانده لشكر حسین (ع) و باقیمانده ی امامت بود. او حامی بانوان بود كه به ایشان پناه می آورند. به ویژه حضرت زینب (س) نهایت كوشش را داشتند كه از آن حضرت محافظت كنند وبارها برای محافظت ایشان، خود را در معرض قتل قرار دادند. اگرچنین چیزی درست


می بود، حضرت زینب آن را نقل می كرد و به عنوان یكی از رویدادهای مهم دوران رسالت در كتابهای تاریخی ثبت می شد.

4 - این روایت چنین وانمود می كند كه امام تنها به فكر خویش بوده و به مشكلات عمه ها، خواهران و دیگر اسیران كاروان حسینی توجهی نداشته است. زیرا نزد آن مرد به تصور این روایت - احساس امنیت و آسایش داشته است! و این با غیرت هاشمی و حسینی كه علی بن الحسین (ع) نمونه كامل آن بود مغایرت دارد.

5 - نیز این روایت امام (ع) را شخصی وانمود می كند كه از نیت رباینده بی اطلاع است - در حالی كه از هر آنچه بخواهد آگاه می شود - حتی آنقدر ساده است كه به آن مرد ناشناس كوفی اعتماد می كند. در حالی كه او خود كوفیان را خیانت پیشه و دغل كار و نیرنگ باز معرفی می كند.

6 - از ظاهر روایت چنین برمی آید كه امام (ع) یك روز یا بیشتر را در منزل این مرد سپری می كرد. در نقل ابن جوزی آمده است: «در یكی از روزهایی كه نزدش بودم»؛ و این تعبیر اشعار دارد كه امام (ع) روزهای چندی را نزد آن مرد بوده است.

این در حالی است كه ترتیب وقایع مربوط به حضور كاروان حسینی در كوفه به طور كلی با این روایت منافات دارد؛ زیرا دیدار آنان با ابن زیاد در همان روز ورود به كوفه یعنی روز دوازدهم محرم صورت گرفت و ورود آنان به زندان نیز در پایان همان روز آغاز شد. در این صورت چگونه ممكن است كه آن مرد توانسته باشد به این ادعای روایت ابن سعد - امام (ع) را از او پنهان كرده باشد؟!


[1] يعني از كوفيان.

[2] الطبقات الكبري، ج 5 ص 212؛ تذكرة الخواص، ص 232، شيخ قرشي نوشته است كه ابن جوزي آن را در المنتظم و مرآة الزمان آورده است (ر. ك. حياة الامام، الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 256).